فصل بی بدیل زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا 


۸آبان ، گرامی داشت روز نوجوان و جوان


بیانات امام خامنه ای (مد ظله العالی) :

جوان و نوجوان، چشمه جوشان نیرو و استعداد است. جوان، یعنى آینده. جوان خوب براى یک کشور، یعنى آینده خوب. جوانان و نوجوانانِ ما اهل فکر کردن و دریافتن و تحلیل کردنند این هم امتیاز دیگرى است.

امروز «روز جوان و نوجوان» است و مناسبت آن هم شهادت یک نوجوان بسیجی ـ شهید حسین فهمیده ـ‌ است. این از آن مواردی است که شخصیت های حقیقی، به نماد و به حقایق اسطوره گون تبدیل می شوند. ما در تاریخ خود از این موارد بسیار داریم. ای بسا حوادثی که امروز وقتی گفته شود، از بس عجیب است؛ همه تصوّر می کنند که اسطوره و افسانه است، اما حقیقت است. نمونه های آن را ما در زمان خودمان بارها و بارها دیده ایم و شنیده ایم و از جمله زیباترین آن ها، شهادت این نوجوان بسیجی است. او سیزده ساله بود؛ اما با رشد، با شعور، با اراده و مصمّم، که کشور خود را می شناخت، امام خود را می شناخت، دشمن خود را می شناخت، اهمیت وجود و فعّالیت خود را هم می شناخت، رفت و این سرمایه را تقدیم عزّت کشور و آینده انقلاب و منافع و مصالح مردم کرد. جسم او رفت؛ اما روحش زنده ماند، یادش ابدی شد و خاطره اش به صورت اسطوره درآمد. این الگوست.

جوانان و نوجوانان عزیز من! همه شما می توانید در کشورتان نقش پیدا کنید. یک روز نقش، نقش «حسین فهمیده» بود؛ یک روز نقش های دیگر است. در زمینه مسایل دینی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی، آینده نگری، امیدبخشی، نشاط دادن به محیط پیرامون خود و تعبّد و تقیّد و پای بندی به شریعت اسلامی ـ که سرمایه سربلندی فرد و جامعه است ـ می توان مجاهدت کرد، البته در آن ها، دادن جان مطرح نیست، اما همّت و اراده و تصمیم لازم دارد. همه می توانید در مدارس، دانشگاه ها، محیط های کار و غیره، نقش ایفا کنید.

این استعداد جوشان، این سرزمین غنى، این موقعیّت جغرافیایىِ حسّاس، این تاریخ پُرشکوه - که پشتوانه فرهنگى و پشتوانه افتخارات ماست - و بالاتر از همه، نور ایمانى که امروز در دلهاى جوانان ما مى‏درخشد و دنیا را متوجّه خود مى‏کند، همه نوید دهندگان به نسل جوان و نوجوان ما براى آینده است. تلاش شما باید این باشد که آن آینده را هرچه بهتر بسازید...

جوان باید در درون خود، در دل خود، در وجدان خود احساس کند که نسبت به آینده‏ى این کشور، آینده‏ى این ملت، آینده‏ى این تاریخ، مسئولیت دارد. همین احساس مسئولیت بود که در دوران دفاع مقدس، اکثر جوان‏هاى متعهد را به میدان دفاع کشاند.

ذهن بیدار جوان، چشم باز جوان، ولو آن روزها را ندیده است؛ اما این تجربه‌ها را تحویل میگیرد. نسل به نسل تجربه‌هاى یک ملت غنى‌تر، عمیق‌تر و مفیدتر میشود. پس جوانان امروز ما از لحاظ انگیزه هیچى کسر ندارند. صرف‌نظر از یک عده انقلابى فرسوده‌ى پشیمان که به دلائل گوناگون، زندگى راحت را، سازش را ترجیح دادند، یا به ساز دشمن رقصیدن را عیب ندانستند، جوانِ کشور، توده‌ى ملت که اکثریت هم جوان هستند، این انگیزه‌ى عمیق را دارند. من به شما عرض کنم: اگر امروز حادثه‌اى مثل جنگ تحمیلى که در سال 59 پیش آمد، در کشور ما بُروز کند، هجوم جوانان به جبهه و داوطلبى آنها براى مواجهه‌ى با دشمنِ آشکار و رو به رو، از سال 59 و 60 بمراتب بیشتر خواهد بود.

امروز بصیرت جوانهاى ما هم از جوانان آن روزگارِ اول انقلاب و در اثناى انقلاب، یقیناً بیشتر است. خیلى چیزها را شما امروز میدانید، براى شما جزو واضحات است، که آن روزها باید براى جوانها، آنها را شرح میدادیم، بیان میکردیم؛ اما امروز جوانهاى ما اینها را میدانند؛ بصیرت بالاست. در عین حال من تأکید میکنم بر روى بصیرت.

جوانى که سعى کند به گناه و لغزش آلوده نشود، توفیقات و نورانیّت و درخشندگى او بسیار بیشتر خواهد بود؛ همه تلاشتان باید این باشد. بنده هم وظیفه دارم پدرانه شما را دعا کنم و مى‏کنم. امیدوارم همه شما مشمول برکات و تفضّلات الهى باشید و ان‏شاءاللَّه دعاى حضرت بقیةاللَّه الاعظم، ولىّ‏عصر ارواحنافداه همراه شما باشد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته

1) امروز، روز حسین فهمیده و همه هم سن و سال های جسور و با شهامت اوست که قدر نوجوانی خود را می دانند و هر سال، مثل امروز با همه خوبی ها، تلاش ها، مردانگی ها و تازگی ها، دست دوستی می دهند. نوجوان سبز، روزت مبارک!

2) حضرت ماه: یاد مرحوم قیصر امین پور ـ که حقیقتا درگذشت امین پور ما را به معنای واقعی کلمه، داغدار کرد ـ به خیر. پس از مرحوم سید حسن حسینی، دلمان خوش بود به امین پور که او را هم از دست دادیم. حالا باید قدر شما را بدانیم.

بابایی کجایی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
                                          
                                                                                     

                          
                            

 

و تو ای فرزند دلبندم ، ای طفلکی که ...

بدان که پدرت تو را رها ننموده است . اگر زمانه پدر را جدا کند پدر هرگز تو را فراموش نخواهد کرد . اگر زمانی تو فرزند من بودی و سعی می کردم تو با من مأنوس نباشی بدین جهت بود که عشق و علاقه ام به تو همانند زنجیری بر گردنم نباشد که مرا به سویت کشد. 

پس خوب بدان آن طور که کوردلان خیال می کنند که عده ای به فکر فرزندانشان نیستند ، نبوده و نخواهد بود . بلکه آنهایی که به حقیقت در فکر آینده عزیزانشان هستند سنگر نشینانی هستند که عملا مکتب حسین(ع) و زینب (س) را به فرزندانشان یاد می دهند .

                                                والسلام علی عباد الله الصالحین . 21/4/65

 

 

 


بابایی اگه هوامونو داری یه جوری نشونم بده تا منم متوجه بشم ... بابایی کجایی؟

 

پیامی از بابا مهدی / آذر ۶۲ :

 

به نام حی سبحان

 

به پسرم دروغ نگوئید، نگوئید من به سفر رفته‌ام ، نگوئید من از سفر باز خواهم گشت، نگوئید زیباترین هدیه را برای او به ارمغان خواهم آورد، به پسرم واقیت را بگوئید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشور پریشان شده است. بگوئید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در «سومار»، دست ای پدرت را در «میمک»، پاهای پدرت را در «موسیان»، سینه پدرت را در «شلمچه»، چشمان پدرت را در «هویزه»، حنجره پدرت را در ارتفاعات «الله‌اکبر»، خون پدرت را در رودخانه «بهمنشیر» و قلب پدرت را در «دارخوین» پر پر کرده‌اند، اما هنوز ایمان پدرت در تمامی جبهه‌ها می جنگد. به پسرم واقعیت رابگویید. بگذارید قلب کوچک پسرم ترک بردارد و نفرت همیشه‌ای از استعمار در آن بدواند، بگذارید پسرم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند، چرا مادر دیگر نخواهد خندید، چرا گونه‌های مادر بزرگش همیشه خیس است، چرا پدربزرگ عصا به دست گرفته است، چرا عموهایش محبتی بیش از بیش به او دارند و چرا پدر به خانه برنمی‌گردد. بگذارید پسرم به جای توپ بازی و به جای جغرافیا و ... تاریخ جهان‌خواران را بشناسد .هر روز فانسقه پدر را ببندد. و هر روز اسلحه پدر را روغن‌کاری کند هر روز با قمقمه پدرش آب بخورد. به پسرم دروغ نگوئید. نمی‌خواهم آزادی پسرم قربانی نیرنگ جهان‌خواران باشد. به پسرم واقعیت را بگوید. می‌خواهم پسرم دشمن را بشناسد «امپریالیسم» را بشناسد، به پسرم بگوئید که من شهید شده‌ام.

یا علی مددی

انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

بهار قم در پائیز

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

                            


                           


 

 

 آیت الله بهجت :  اگر مردم می دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی نشست.

 

 

 

مژده آن نور ناب آمده است ــ جلوه‏ی آفتاب آمده است

باغ دل‌ها شکوفه خواهد کرد ــ وقتی آن عطر ناب آمده است


ای سؤالاتِ: کی، چگونه، کجا ــ آنک آنک جواب آمده است

آی پاییزها! دوباره بهار ــ با طپش، با شتاب آمده است


شهر یک‏سر تبسّم و شادی است ــ رهبر انقلاب آمده است


چه وقار و شکوه و هیمنه‌ای!

شیعه را مقتداست خامنه‌ای


نسل رودیم، زاده دریا ــ موج خیزیم و صاحب ژرفا

همچو شمعیم پاک و روشن دل ــ مثل پروانه‌ایم بی‌پروا


ما چو کوهیم، با وقار، آرام ــ اهل صبریم اهل صبر امّا

گر بخواند به رزممان رهبر ــ گر که ما را به صف کند مولا


می‌زنیم آنچنان به گُرده خصم ــ که نماند تنی ازو برجا

هست همت نصیبِ ما امروز ــ هست نصرت از آنِ ما فردا


می‌رسد صبح مرگ اسرائیل ــ می‌رسد شام دفن امریکا

روزی آخر نماز می‌خوانیم ــ در شبستان مسجد الاقصی


این همان وعده است، وعده‏ی او

«وحده لا اله الا هو»


جاده آورد عطر رحمت را ــ دشت سرشار شد نجابت را

میهمان کریمه! جاری کن ــ در زمین چشمه کرامت را


با حضور تو قم به یاد آورد ــ خاطرات امامِ امّت را

آن امامی که یاد ازو دارند ــ سروها، کوه‌ها، صلابت را


آن امامی که خوب باور داشت ــ که جدا نیست دین سیاست را

یادمان داد پایداری را ــ یادمان داد استقامت را


گاه از انقلابمان می‌گفت ــ تا بدانیم قدر نعمت را


آن امامی که مرد ایمان بود

پیر رزمندگان لبنان بود


قم شکوهی خدا نما دارد ــ سایه در سایه روشنا دارد

قم سحرگاه در سکوت حرم ــ دست‌هایی پر از دعا دارد


قم دیار سکوت و رخوت نیست ــ قم ازین کارها ابا دارد

قم قیام و خروش و فریاد است ــ قم قوام از حماسه‌ها دارد


آری، ابلیس خوف قم دارد ــ قم به فضل خدا رجا دارد

قم سراسر تبسّم و شوق است ــ که در این لحظه ها تو را دارد


چه کسی جز تو ای بهار امید ــ یک بغل یاس در قبا دارد؟


دستِ رشک‌آوران ز تو کوتاه

وَ عَلی اهلِ قُم سَلامُ الله


چه قدر مانده تا سحر برسد؟ ــ از فضا بوی مُشکِ‌ تر برسد

دشمن ما هنوز منتظر است ــ عمر این انقلاب سر برسد


غافل آنکه چقدر نزدیک است ــ آخرِ کارِ فتنه گر برسد

جان این خاک! ما مگر مردیم ــ که به جان شما خطر برسد؟


جاده‌ها اسب شوق زین کردند ــ تا ز هنگامه‌ها خبر برسد

«باش تا صبح دولتت بدمد» ــ باش تا مژده ظفر برسد


جمعه‌ها بی‌قرار می‌گویند: ــ روزی آن یار از سفر برسد


روزی آن یار می‌رسد، آری

دشت‌ها می‌شوند گلکاری


یا رب آن عطر ناب را برسان ــ حضرت آفتاب را برسان

آن سوار دلیر را بفرست ــ عزمِ پا در رکاب را برسان


خیمه‏ی عمرمان عطش دارد ــ یا ابالفضل! آب را برسان

انقلاب از دعای او باقی است ــ صاحب انقلاب را برسان


گره از کار عاشقان واکن

و جهان را دوباره شیدا کن

میثاق با مولای رئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
                             

 سلام و درود خدا بر تو ای امام مهربانی ها

سلام بر تو که انسان را به اوج رساندی و انسانیت را پاس داشتی . سلام و درود بر تو که مهربانیت بر من سایه افکنده است...

آمده ام شاه پناهم بده / خط امانی زگناهم بده / ای حرمت ملجا درماندگان / مران از این در تو و راهم بده / جان جوادت تو پناهم بده

 

1/ با تو عهد می بندم که اخلاق نیک داشته باشم تا آنگونه که به من فرمان دادی جامعه را با اخلاق و رفتار نیکویم سرشار گردانم . یا علی بن موسی الرضا عهد مرا بپذیر در فریاد رسی به بیچارگان و برآوردن نیاز نیازمندان و بی نیاز ساختن محتاجان.

رضا جان ... رضا جان... مددی ... مددی 


2/ یا شمس الشموس ! پیمان می بندم که به یاری حاجتمندان بشتابم آنگاه که در پی نیاز خویشند.

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی 


3/ یا انیس النفوس ! یاریم کن تا با دوستان فروتن باشم و با عموم مردم گشاده رو . پیمانم را بپذیر که پس از انجام واجبات شادی و شاد ساختن مومنان را سرلوحه رفتار خویش سازم و اندوه از دلشان بزدایم و مبادا که مومنی را آزار رسانده و او را اندوهگین سازم .

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی 


4/ یا سریع الاجابه ! با تو عهد می بندم مهربانی با پدر و مادر را هرگز از یاد نخواهم برد. گشاده رویی ام را به خانواده ام هدیه خواهم داد تا تو را خشنود سازم .

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی 


5/ یا بضعة الرسول ! با همسر و فرزندانم به مهربانی که از تو آموخته ام رفتار خواهم کرد تا شیرینی محبت شما در جان آنان بنشیند.

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی 


6/ یا ثامن الائمه ! با تو عهد می بندم صله رحم را از یاد نبرم و رسیدگی به خویشاوندان را در زندگیم جاری سازم و مبادا خویشاوندی را رنجور سازم .

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی 


7/ یا ثامن الحجج ! پیمان می بندم اگر پیمان مهربانی ام را با کسی شکستم با هدیه ای دوباره آن را استوار سازم و هدیه دادن را از یاد نبرم تا کین هرا از دل بزدایم.

رضا جان ... ذضا جان ... مددی ... مددی 


8/ یا امام الرئوف ! مهربان من عهد و پیمانم را بپذیر و استواری ام بیامور تا با پیروی از ولی زمان بر عهد خویش با ولایت بمانم و با این عهد استوار به پابوست بیایم و زیارتت را گواه این میثاق قرار دهم.

رضا جان ... رضا جان ... مددی ... مددی

   

 

 

 

منو یک دل هوایی حاصل یه آشنایی / ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی

زده ام قید خودم رو آخه من خودم حجابم / چشامو بستم دوباره توی صحن انقلابم 

همه ی آرزوهامو بوسیدم کنار گذاشتم / تو ببخش خالیه دستم هدیه غیر جون نداشتم

آقا گداتو پس نزن اون که می خواد فقط یه چیز / یه عمر کبوترت میشم یه بار برام گندم بریز

من یه عمره که می سوزم با غمت مث دیوونه / این دل منو خنک کن با یه جرعه سقاخونه 

هردفه میام زیارت دلو پیشت جامیذارم / وقت رفتن روی خاکها با لبام امضا می کارم 

دست خالی رد نمیشم این دیگه یه اعتقاده / آخه من اذن دخولم از در باب الجواده

 


 


1) پیشاپیش میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس، بر شیعیان حضرتش تبریک و تهنیت.

2) حضرت ماه: «آستان قدس رضوی مطاف فرشتگان و کرّوبیان و قبله اهل دل و ملجأ مؤمنان صادق است. امروز به برکت طلوع خورشید انقلاب اسلامی پایگاه بلند اندیشه اسلام و پرچم معارف قرآن نیز هست» 

3) این میثاق نامه رو دیشب خادمان حرم بر اساس روایاتی از امام رضا (ع) آماده کرده بودند و قرائت کردند ؛ انشاالله بر عهد خودمون با امام استوار باشیم

چه مستی است ندانم که رو به ما آورد...

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا 

                             

 

 سلام قولا من رب رحیم

دیشب به اتفاق خانواده راهی حافظیه شدیم تا شب بزرگداشت خواجه ی شهرمون ، از قدح باده ی غزلهاش جرعه ای نوش کنیم . اما همایش بین المللی بزرگداشت حافظ بود و فقط مهمونای ویژه رو اجازه ورود می دادند و خراباتِ ساقی شیراز را به سفره ای کوچک بدل کرده بودند برای پذیرایی از عده ای معدود ؛ از ما اصرار و از آنها انکار ... تو همون شلوغی بنده حافظ می خوندم و خانواده گرام به فکر راهی بودند برای ورود ولی از آنجا که در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم... با دلی شکسته راهی منزل شدیم. چون جنگجویان صحرا یا رکس

گفتم هـــــــــــی خواجه ! تو خودت گفتی : بر سر تربت من با می و مطرب بنشین / تا به سویت ز لحد رقص کنان برخیزم . ما هم آمدیم ، می و مطرب هم آورده بودند اما ... دلم گرفت ؛ اگر اجازه می دادند من به فاتحه و تفأل و عکسی قانع بودم . به خواجه گفتم سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز / بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم و جواب آمد : مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید...

دیدم خواجه بی راه نمی گه که زیادتی مطلب ، کار بر خود آسان گیر... من هم به جای حافظیه تو ماشین حمدی خواندم  و دیوان حافظ را باز کردم تا ورای مدرسه و قال و قیل مسأله ، اوقات خوشی داشته باشم با شیخ.

 

 

 

از این جا به بعد گفت و شنودی است که با خواجه شیرازم بود:  

- جناب حافظ می شه از خودتون برام بگید؟

- من آنم که چون جام گیرم به دست / ببینم در آن آینه هر چه هست

- چه جالب ! الآن تو اون آینه چی می بینید؟

- خلل پذیر بود هر بنا که می بینی / مگر بنای محبت که خالی از خلل است

- می بخشید ، من که متوجه نشدم . یعنی تو اون جام آینه بنای محبت می بینید؟

- به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک...

- اینکه البته ؛ الآن دارید محترمانه به من میگید که بی دانش و بی خبرم دیگه ؟

- ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

- مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ ! همینکه راهرو باشم کلاهمو می اندازم بالا، راهبری باشه برای اهلش که شمایی

- هان مشو نومید چون واقف نه یی از سر غیب...

- نه دیگه ! یه بار چنان می زنیدم زمین که نتونم بلند شم یه بار هم این طور ...

- بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم...

- ممنون ولی صلاح کار کجا و من خراب کجا ؟

- تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است / جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست

- من که همشهری خودتم خواجه! _شیراز_ البته فکر کنم شما به قواعد این شهر آشناتری .

- خوشا شیراز و وصف بی مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش

- وقتی تو این همه سال فقط یه سفر کوتاه به یزد داشتید و یه مسافرت نیمه به بندر هرمز معلومه که باید وصف شیراز رو بگید . مگه چی داره این شهر که این طور دلبسته شید ؟

- از بس که چشم مست در این شهر دیده ام / حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم

- راستی چرا به دعوت سلطان احمد و محمود شاه جواب رد دادید ؟ دنیا دیدن که خیلی خوبه

- غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم / به شهر خود روم و شهریار خود باشم

- یعنی فقط به خاطر ترس از غریبی و غربت دور سفر خط کشیدید؟

- خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست / چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجتست

- حالا که اهل تماشا و صحرا نیستید؛ حداقل بیا ای شیخ و از خم خانه ما / شرابی خور که در کوثر نباشد

- یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آم مونس جان ما را بس

- حالا نمی شه این شب رو با ما بد بگذرونی؟

- اوقات خوش آن بود که با دوست برفت / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

- خیلی سر سختی میکنی خواجه ! امشبو بی خیال دوست ، هاااا؟

- سخن غیر مگو با من معشوقه پرست...

- من که هر چی هم بگم بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ ، شما باز حرف خودتو می زنی . حداقل میشه از یه موضوع دیگه حرف بزنید؟

- عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده...

- اشکال نداره شما که کوتاه نمیای ، من میام به میکده شما . هرچند خیلی موافق می و مستی نیستم .

- بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود / خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست

- دستتون درد نکنه ! خوبه خود شما گفتی : بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه / که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم . حالا که میخوام بیام شدم صدرنگ و خود فروش؟! 

- مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

-  خیلی ممنون! ولی روحانی مسجد ما خیلی کارای دیگه رو هم گناه می دونه

- فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد...

- وااااااا .... این حرفا چیه ؟ مست کدومه ؟ خوبه خودتون هم شیخید و ...

- یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست / وآنچه در مسجدم امروز کمست آن جا بود

- می بخشیدا ، ولی تو خرابات چی بود که امروز تو مسجد کمه ؟!

- در خرابات مغان نور خدا می بینم / وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم

- ببین خواجه ، نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار . خرابات و میکده رو بی خیال ؛ به خدا بچه مسجدی ها خیلی باصفا و خوبن

- زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست / در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

- خواجه جون از خودم که نمیگم ؛ فتوی پیر مغان دارم و قولی است قدیم / که حرامست می آن جا که ... من به حسب تکلیف باید میگفتم .

- عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

  من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش / هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت

- کلام شما متین ولی آخه مگه شریعت شما نگفته که شراب حرامه ؟ پس چرا انقدر دم از صراحی و جام باده می زنید؟ 

- من و انکار شراب این چه حکایت باشد / غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد

- میگم چه طوره موضوع رو عوض کنیم ؟ کم کم داره دعوامون میشه

- یا رب از ابر هدایت برسان بارانی ...

- اینو خوب اومدی ، خدا همه مونو به راه راست هدایت کنه ، مخصوصا بعضیها رو

- چون دور فلک یکسره بر منهج عدلست / خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

- میگم سیاسی هم که هستید ! نمی ترسید با این حرفا در حافظیه رو تخته کنند ؟

- در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

- دلم میخواد خواجه ... مدتهاست بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سر آید منتهی نمی دونم چی کار کنم؟

- ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت / این شام صبح گردد و این شب سحر

- با این حساب ؛ نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزلخوان بروم

- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید

- خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود... و اگه نتونم این همه صبر اختیار کنم ؟

- زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

- یعنی واقعا نمی دونی چی میشه یا ... ؟

- دلم خزانه اسرا بود و دست قضا / ببست و کلیدش به دلستانی داد

- عجب !!!! ... حالا که بحث سیاسیه، به نظر تون چرا بعضی ها این طوری کله پا شدن و بریدن ؟

- چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند...

- شما فکر میکنید می شه براشون کاری کرد؟ راه نجاتی دارن؟

- مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرّه یاری گیرند

- یادم باشه بهشون بگم. آخرین سوال سیاسی رو هم بپرسم؟

- برو این دام بر مرغی دگر نه /که عنقا را بلند است آشیانه

- دام چیه ؟ قصد جسارت ندارم فقط می خواستم بپرسم اگه ما تو جامعه دینی زندگی میکنیم پس چرا این همه مشکل داریم؟ البته این سوال من نیستا بعضیا میگن

- هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست... 


- من که از هم صحبتی با شما خسته نمی شم اما از اون جایی که امروز حسابی سرتون شلوغه سوالهای آخر:

- یه نصیحت : 

- ای گدایان خرابات خدا یار شماست / چشم اِنعام مدارید زاَنعامی چند

- یه دعا برای همه انسانها : 

- ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

- یه دعا ی ویژه برای ستاره ها: 

- از پای تا سرت همه نور خدا شود / در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

- یه درخواست از ما : 

- فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان...

- اگه تو صحبتهام اسائه ادب شده یا بد صحبت کردم عذر میخوام ، ببخشید

- وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن

- و اما حرف آخر : 

- دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد / به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد